اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

امتحان

امروز و فردا فقط امتحان امتحان امتحان
فعلا سرگرم خوندن برای امتحان هستم تا بد ببینیم چی میشه

توسل

ای باب الحوائج
ای پسر ابو تراب
ای قمر بنی هاشم
ای یل بی همتای علی
گر چه تا به امروز کمتر تو را واسطه بین خود و خدایم کرده ام

اما امروز در آغاز 31 امین سال زندگیم تو را با تمام وجودم می خوانم و تو را نزد پروردگارم شفیع می گیرم که

بار الها
ای معبود من و ای منظور من
به 5 تن آل عبا و به همه نیکان عالم قسمت می دهم که آنچه خیر و نیکی در این عالم وجود دارد در این روز برایم بخواهی و مرا به سوی خویش رهنمون سازی که سعادتمند است آنکه تو را یافت و چه مفلوک است آنکه تو را به فراموشی سپرد و با ذره ذره وجودم این دعا را زمزمه می کنم که

"اللهم انی اسئلک خیر ما سئلک منه عبادک الصالحون و اعوذ بک من مستعاذ منه عبادک المخلصون "

باشد که قبول درگاهت گردد.

سه آمریکایی و سه ایرانی (حکایت ابتکارات ایرانی‌ ها)


سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می‌رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
بعد از کنفرانس، آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می‌خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا!
هنر نزد ایرانیان است و بس!!!