اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

سراب زندگی

تابلوی گل سرخ آویزان به دیوار پذیرایی دو نیم شده و روی کف اتاق خواب افتاده. سرتاسر اتاق پذیرایی با ظروف شکسته مفروش است و صندلی ها به گوشه ای پرتاب شده اند. کفش های دانیال کنار تخت افتاده اند. پدر در اتاق را بازمی کند و وارد می شود. ناگهان خرده شیشه ها به کف پایش فرو می روند. لنگان لنگان به آشپزخانه می رود. ظرف های کثیف روی هم تلنبار شده است. روی موزائیک های سفید کف آشپزخانه ردپای دانیال به چشم می خورد. پدر با عصبانیت دانیال را صدا می زند؛ دانیال، دانیال... دانیال روبه روی پدر در چارچوب در ایستاده، نگاهی از روی عصبانیت به پدر انداخته، می گوید: «چه عجب یاد ما افتادی؟ زن مهربانتان کجاست؟» پدر از کوره درمی رود. «چرا به فکر درس و آینده ات نیستی؟ چرا این همه مرا اذیت می کنی؟ چرا مادرت را به خانه راه نمی دهی؟» دانیال در حالی که گوشه لبش را به دندان گرفته با عصبانیت فریاد می زند: «مادر من مرده. ولی تو آنقدر نمک نشناس بودی که هنوز چندماه از مرگ مادرم نگذشته رفتی زن گرفتی.» پدر با شنیدن طعنه های پسر با خشم به طرف دانیال حمله می کند، اما او در چشم به هم زدنی با گام های بلند، آشپزخانه را ترک می کند و پشت یکی از مبل ها پناه می گیرد. پدر فریاد می زند: «تا چندماه دیگر به آلمان می رویم، تو باید پسر خوبی باشی و با من و شبنم زندگی کنی.» پسرک با شنیدن کلمه آلمان کمی نرم تر شده و آرام از پشت مبل بیرون می آید. «راست می گی پدر، کی می رویم. من قبول می کنم با شبنم زندگی کنم.» پدر با شنیدن این حرف لبخندی روی لب هایش نقش بست. در دلش خوشحال شد که بالاخره دانیال شبنم را می پذیرد. چرا که او پس از مرگ مادرش به هیچ وجه حاضر نشده بود شبنم را به عنوان مادر قبول کند. به همین خاطر هر روز هم خشن تر از روز پیش می شد. مرد نیز ناگزیر برای همسرش خانه دیگری تهیه کرده بود. * برداشت دوم پدر لباس هایش را پوشیده و دستش روی دستگیره در بود که دانیال رایانه اش را روشن کرد و مثل همیشه به بازی پرداخت. دانیال درحالی که به شدت کلیدها را می فشرد، سرش را به سمت پدر چرخاند. «امشب هم می خواهی به خانه شبنم بروی؟» «نه، می خواهم غذا بخرم.» شبنم یک ماه پیش به آلمان رفته و منتظر ماست. چشم های دانیال ازتعجب گرد شد. «پس شب ها کجا می رفتی؟» پدر دستگیره را چرخاند و از خانه بیرون رفت و بلند گفت: باید آماده سفر شویم. دانیال نگاهی به اطرافش انداخت و دوباره شروع به بازی کرد. در دلش آرزو کرد که زودتر به آلمان بروند. اتاق همچنان آشفته است که پدر با جعبه های پیتزا وارد می شود. دانیال از زیر تخت چمدانی بیرون آورده و لباس هایش را بدون این که مرتب کند، داخل آن جاسازی می کند. او جعبه خالی پیتزا را به گوشه دیگر اتاق پرتاب کرد و همانطور روی تخت خوابش برد. نورآفتاب از پنجره اتاق از روزنه پرده توری روی صورت دانیال افتاده است. پدر اسباب و اثاثیه خانه را جمع کرده و مرد غریبه ای برهرکدام قیمت می گذارد. همین که دانیال از روی تخت بلندشد، با دیدن بلیت هواپیما کلی ذوق زده شد. * برداشت سوم پدر و پسر روی صندلی نشسته اند و هواپیما در آسمان اوج می گیرد. ساعاتی بعد شبنم در فرودگاه به استقبال آمده است. آنها سوار ماشین می شوند و پس از عبور از چند خیابان به خانه می رسند. در این میان، دانیال در دلش احساس نفرت شدیدی دارد. چهره مادرش چند بار پی درپی در ذهنش تداعی می شود. با این که میز شام پربود از خوراکی های رنگارنگ اما دانیال خستگی را بهانه کرد و راهی اتاق خواب شد. مازیار پشت میز نشست. شبنم دقایقی بعد آهسته به همسرش گفت: «تا چند ماه دیگر پدر می شوی؟» مازیار با شنیدن این خبر خیلی خوشحال شد. آن شب آنها جشن کوچکی گرفتند. اما دانیال روز و شب خودش را داخل اتاق پنهان می کرد. به شدت از شبنم نفرت داشت. اما از وقتی به پدرش قول داده بود پسرخوبی باشد از بروز خشم و عصبانیتش خودداری می کرد. پسرجوان وقتی خبر بچه دار شدن شبنم را شنید، وحشت تمام وجودش را فراگرفت. دلش نمی خواست محبت پدر معطوف کودک جدید شود. قلبش به تندی زد، سرش گیج رفت و کف زمین افتاد. شبنم، لیوانی آب به دستش داد. ولی دانیال لیوان را به سمت دیوار پرتاب کرد. شبنم از شدت ناراحتی روانه اتاق خواب شد، شماره تلفن مازیار را گرفت و اتفاقاتی را که رخ داده بود، برایش تعریف کرد. چندساعت بعد مازیار از در وارد شد و به سوی اتاق دانیال رفت. او را از روی تخت بلند کرد، خون جلو چشمانش را گرفته بود. ضربه های دست پدر روی سر و صورت دانیال پائین آمد. اشک های دانیال از گونه هایش جاری شد. * برداشت چهارم شبنم خانه را تمیز کرد. ملحفه ها را شست و اتو کرد، میز غذا را چید و روی صندلی منتظر پدر و پسر نشست. زنگ مدرسه که به صدا درآمد، دانیال کیفش را برداشت و پیاده به سمت خانه به راه افتاد وقتی به خانه رسید بدون این که کفش هایش را دربیاورد یکراست به اتاقش رفت. جای کفش دانیال روی ملحفه های سفید دهن کجی می کرد. شبنم چندبار دانیال را صدا زد، دانیال، دانیال... وقتی جوابی نیامد، به سختی از پشت میز بلند شد و از آشپزخانه بیرون رفت. ملحفه های کثیف کف اتاق ریخته بود. دانیال با همان کفش ها روی تخت خوابیده بود. شبنم در اتاق را باز کرد و فریاد بلندی کشید: « تو به چه حقی این کار را کردی؟» پسرک بدون این که حرفی بزند، لگد محکمی به پهلوی او نواخت. عرق سردی روی پیشانی شبنم نشست. درد شدیدی در شکمش احساس می کرد، اشک پهنای صورتش را خیس کرد. اما دانیال با خیالی آسوده به تختخوابش برگشت. شبنم با سختی شماره مازیار را گرفت و دقایقی بعد خود را روی تخت بیمارستان دید. دکتر، مازیار را به گوشه ای برد: «خوشبختانه، حال نوزاد خوب است اما همسرتان در وضعیت روحی بدی قرار دارد، توصیه می کنم که او را برای معالجه نزد روانپزشک ببرید.» مرد سرش را به علامت رضایت پائین آورد و برای دیدن فرزندش راهی بخش نوزادان شد. شبنم وقتی به هوش آمد با نگرانی به اطراف نگاهی انداخت، درد شدیدی در سرش احساس کرد. بدن بی حالش را روی تخت کشید. پرستار به آرامی وارد اتاق شد و به او اطمینان داد که حال نوزادش خوب است. * برداشت پنجم شبنم درحالی که پسر کوچولویش را در آغوش گرفته بود با دیدن دانیال، از تعجب خشکش زد. به دیوار تکیه داد و جیغ بلندی کشید بعد هم روی زمین افتاد. مازیار با شنیدن صدای فریاد همسرش با عجله خود را به اتاق رساند، لیوان آبی به دست شبنم داد ونوزاد را در آغوش کشید. شبنم در حالی که اشک هایش را پاک می کرد گفت: «دیگر نمی توانم دانیال را تحمل کنم.» پدر سکوت کرده بود، فقط به گریه گاه به گاه بچه گوش می داد. چند روز بعد مرد دست همسرش را گرفت و با مسافر کوچولو به خانه رفتند. مدتی بعد نیز زن و شوهر مقابل روانپزشک نشستند. دکتر پس از گفت وگو به زن جوان پیشنهاد کرد برای چند روز در خانه زنان «گیسن» آلمان تحت نظر روانشناسان و متخصصین قرار گیرد. مازیار با پیشنهاد دکتر مخالفت کرد اما شبنم از آن به شدت استقبال کرد. دلش می خواست هر چه زودتر به خانه زنان نقل مکان کند. از رفتارهای دانیال به ستوه آمده بود. در دلش او را نفرین می کرد. شبنم برای لحظه ای چشم هایش را بست، اما فکر اذیت و آزار دانیال رهایش نمی کرد. در چهره اش غم بزرگی خانه کرده بود. نگاهی به پسر کوچکی که در بغل داشت انداخت. سوار ماشین مازیار شد وبه آهستگی از خانه زنان حرف زد. درمیانه راه مازیار با پرخاش گفت: «اجازه نمی دهم به خانه زنان بروی، باید درخانه بمانی.» اما شبنم با عصبانیت مخالفت کرد و ناگهان مازیار دستش را بلند کرد و سیلی محکمی به صورت شبنم زد. پس از عبور از چند خیابان مقابل اداره پلیس ترمز کرد. شبنم و پسرک را از ماشین پیاده کرد و پایش را روی پدال گاز فشرد و به سرعت از آنجا دور شد. شبنم گیج و سرگردان کنار خیابان ایستاده و به آخرین حرف های مادرش قبل از مسافرت فکر می کرد. دلش گرفته بود و اشک صورتش را پوشانده بود. بچه را محکم در آغوش گرفت، با آلمانی دست و پا شکسته ای که بلد بود با افسر پلیس به گفت وگو پرداخت. افسر پلیس گوشی تلفن را برداشت و شماره مازیار را گرفت و از او درباره شبنم و پسرش پرسید، اما مازیار با صدای بلندی فریاد زد: «آنها مرده اند» و گوشی تلفن را با شدت سر جایش کوبید. پس از چند ساعت پلیس شبنم و بچه اش را به خانه زنان «گیسن» تحویل داد. * برداشت ششم دکتر خانه زنان، شبنم را معاینه کرد وچند بسته قرص روی میز گذاشت واو را به اتاقی در انتهای راهرو هدایت کرد. پنجره اتاق به فواره آبی در وسط حیاط باز می شد. روزها شبنم در حالی که بچه کوچکش را بغل می گرفت، جلوی پنجره می نشست و به رفت و آمد مردم نگاه می کرد. چندماهی از آن روزهای پردلهره گذشت. شبنم با خیالی آسوده به آینده ویک زندگی جدید می اندیشید. با کمک مسئولان خانه زنان توانست شغل مناسبی به صورت نیمه وقت پیدا کند اما هنوز ته دلش از دانیال وحشت داشت و گاه به گاه خواب او را می دید. شبنم وحشت زده از خواب پرید، تاریکی از پنجره به داخل هجوم آورده بود، نگاهی به پسر کوچکش انداخت، صدای تپش قلبش شنیده می شد. دوباره روی تخت دراز کشید. نگران جلسه دادگاه بود، از مازیار و دانیال می ترسید. سرانجام دادگاه آلمان با رسیدگی به تقاضای طلاق شبنم حکم به جدایی آنها داد. حضانت فرزند کوچولو را نیز به مادرش سپرد. * برداشت هفتم دانیال به دنبال پدر پاهایش را روی زمین می کشید. هواپیما تا چنددقیقه دیگر به هوا برمی خاست. هر دو سر جای خود نشستند و هواپیما در آسمان اوج گرفت و چند ساعت بعد هم به تهران رسیدند. مازیار چند روز بعد به دادگاه خانواده تهران رفت و خواستار صدور حکم طلاق براساس قوانین کشورش شد. قرار است قاضی دادگاه پس از رسیدگی به پرونده در این باره رأی خود را صادر کند.

چند تا از کارهای سخت افزاری جدید مایکروسافت

برای دیدن این تکنولوژی های جدید روی لینکهای زیر کلیک کنید.

Audi Navigation System demo1

 

Microsoft Surface Teaser