اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

"ساعت چنده؟!"

مرد جوان: ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده؟؟
پیرمرد: معلومه که نه.

-
چرا آقا...مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین؟؟

-
یه چیزایی کم میشه...و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه.

-
ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟؟

-
ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر می کنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟؟

-
خوب...آره امکان داره.

-
امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیش تر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی.

-
خوب...آره این هم امکان داره.

-
یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور و ورا رد می شدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده.

-
آره ممکنه.

-
بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد.

-
لبخندی بر لب مرد جوان نشست.

-
در این زمان هست که تو هی می خوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش می خوای باهات قرار بذاره و یا این که با هم برین سینما.

-
مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد.

-
دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست می کنی که باهات ازدواج کنه.

-
مرد جوان دوباره لبخند زد.

-
یه روزی هر دوتاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف می کنین و از من واسه عروسیتون اجازه می خواین

-
اوه بله...حتما و تبسمی بر لبانش نشست.

-
پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچ وقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه...می فهمی؟ و با عصبانیت دور شد.

 

یک روز بارانی

غروب یک روز بارانی زنگ تلفن شرکت به صدا در آمد. زن گوشی را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز سارای کوچکش را به او داد.
زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید. ماشین را روشن کرد و نزدیک ترین داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد. وقتی از داروخانه بیرون آمد، متوجه شد به خاطر عجله ای که داشت کلید را داخل ماشین جا گذاشته است.

زن پریشان با تلفن همراهش با خانه تماس گرفت. پرستار به او گفت که حال سارا هر لحظه بدتر می شود. او جریان کلید اتومبیل را برای پرستار گفت. پرستار به او گفت که سعی کند با سنجاق سر در اتومبیل را باز کند. زن سریع سنجاق سرش را باز کرد، نگاهی به در انداخت و با ناراحتی گفت: ولی من که بلد نیستم از این استفاده کنم.
هوا داشت کم کم تاریک می شد و بارش باران شدت گرفته بود. زن با وجود ناامیدی زانو زد و گفت: "خدایا کمکم کن". در همین لحظه مردی ژولیده با لباس های کهنه به سویش آمد. زن یک لحظه با دیدن قیافه ی مرد ترسید و با خودش گفت: خدای بزرگ من از تو کمک خواستم آنوقت این مرد ...!

زبان زن از ترس بند آمده بود. مرد به او نزدیک شد و گفت: خانم مشکلی پیش آمده؟
زن جواب داد: بله دخترم خیلی مریض است و من باید هر چه سریعتر به خانه برسم ولی کلید را داخل ماشین جا گذاشته ام و نمی توام در ماشین را باز کنم.
مرد از او پرسید آیا سنجاق سر همراه دارد؟
زن فوراً سنجاق سرش را به او داد و مرد در عرض چند ثانیه در اتومبیل را باز کرد.
زن بار دیگر زانو زد و با صدای بلند گفت: "خدایا متشکرم"

پس رو به مرد کرد و گفت: آقا متشکرم، شما مرد شریفی هستید.
مرد سرش را برگرداند و گفت: "نه خانم، من مرد شریفی نیستم، من یک دزد اتومبیل بودم و همین امروز از زندان آزاد شده ام."
خدا برای زن یک کمک فرستاده بود، آن هم از نوع حرفه ای!
زن به پاس جبران مساعدت آن مرد ناشناس آدرس شرکتش را به مرد داد و از او خواست که فردای آن روز حتماً به دیدنش برود.
فردای آن روز وقتی مرد ژولیده وارد دفتر رئیس شد، فکرش را هم نمی کرد که روزی به عنوان راننده ی مخصوص در آن شرکت بزرگ استخدام شود.

عجب معلم سختگیری است این روزگار که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد ...
 

تاجر روسی از ایران سمند طلایی خرید

سمند LX استثنایی که بدنه آن از روکش طلا است !
 

 

به گزارش "شفاف" این سمند LX استثنایی که بدنه آن روکش طلا است، قرار بود بدون سر و صدا و جنجال خبری از طریق بندر انزلی به روسیه فرستاده شود، اما انتشار عکس‌ها و تصاویر بلوتوثی، برنامه‌ها و تدابیر امنیتی صاحبانش را بر هم زد و تصادف خاور حامل سمند LX، انتقال پنهانی اتومبیل 950 میلیون تومانی به آن سوی دریای خزر را فاش کرد. 

 

بنابر این گزارش صبح روز پنج‌شنبه ۱۶ اسفندماه، به دنبال آسیب‌دیدگی شدید خاور حامل محموله در تصادف با یک وانت نیسان در جنوب تهران، سمند طلایی قدم بر خیابان های تهران گذاشت و مجبور شد تا برای چند ساعت در پایتخت گشت بزند. این سمند طلایی که توسط دو شریک طلاکار و در اصفهان تیونینگ شده، از سوی هیچ ‌یک از شرکت‌های بیمه کشور تحت پوشش قرار نگرفته و انتقال آن از اصفهان تا تهران و سپس بندر انزلی، با مشکلات و دردسرهای بسیاری همراه بوده است. با توجه به این که این محموله حدود ۱ میلیون دلار (۹۵۰ میلیون تومان) می‌بایست پیش از آغاز تعطیلات نوروزی به گمرک تحویل می‌شد، پس از یک روز اقامت در تهران، اکنون (اواخر سال 87) روی آب و در راه بندر آستاراخان روسیه است.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

به گزارش "شفاف" و به نقل از نشریه دنیای خودرو، "فرزاد فخرالدین"، یکی از صاحبان سمند طلایی در گفت‌گو با یک نشریه خودرویی ایران، درباره جزئیات این محموله توضیح داده است:

تصادف خاور، چطور اتفاق افتاد؟
بی‌احتیاطی راننده وانت نیسان باعث آن حادثه شد. کاری هم از کسی ساخته نبود. او بدون زدن راهنما، ناگهان تصمیم گرفت داخل خروجی اتوبان بپیچد.

سمند طلایی هم در این تصادف آسیبی دید؟
خوشبختانه چون اطراف آن را با حجم زیادی از فیبر فشرده پر کرده بودیم، اتفاقی نیفتاد. اما خاور دیگر قادر به حرکت نبود. سمند را از پشت آن خارج کردیم و به دنبال یک خاور جدید و سالم گشتیم.

ایده اتومبیل طلایی از کجا آمد؟

در اخبار تلویزیون و اینترنت، اتومبیل‌هایی مانند پورشه ۹۱۱ و مرسدس طلایی را دیده بودیم. چند ماه قبل فکر کردیم که ما هم خودرو داریم و هم طلا. پس چرا خودمان یک اتومبیل طلایی نداشته باشیم.

تمام بدنه این سمند از طلا است؟

خیر. فقط روی قاب کاپوت، صندوق عقب، درها و گلگیرها کار کردیم و به سقف و ستون‌ها و همچنین جز آینه‌ها به اجزای لاستیکی مانند سپرها دست نزدیم.

چرا؟ فرصت‌تان کم بود؟

ما محدودیت زمانی نداشتیم. اما در هر حال چون از مسایل فنی و اتومبیل‌ساطزی اطلاع نداریم، نمی‌توانستیم با تغییر نصب سپرهایی از جنسی دیگر، ایمنی خودرو را با خطر مواجه کنیم. به همین علت بود که سمند با رنگ نوک‌مدادی را انتخاب کردیم تا تناسب آن با رنگ طلا، کافی نباشد.

ابتدا سفارش گرفتید، یا بعد از اتمام کار به دنبال مشتری گشتید؟

تقریبا هر دو! به ما گفتند اگر اتومبیل طلایی بسازید، آن را می‌خریم.

چرا سمند؟

برای این که ایرانی است و همه آن را می‌شناسند.

مشتری آن هم ایرانی است؟

خیر. سمند از چند سال قبل به روسیه صادر می‌شود و الان خریدار سمند طلایی هم یک فرد روس است که قرار نیست با اتومبیل طلایی‌اش در شهر گشت بزند. آن را برای کلکسیون خودش می‌خواهد. اما با این حال به سپرها دست نزدیم.

همه ایرانی‌ها از پیکان خاطره‌های زیادی دارند. می‌توانستید این طرح را روی این خودرو پیاده کنید. نظرتان چیست؟

تصمیم گروه، این بود که روی LX کار کنیم و کسی هم مخالفتی نداشت. در هر حال، خودرو ملی است و همه آن را می‌شناسند.

چه مقدار از مبلغ توافق شده را از مشتری دریافت کرده‌اید؟

هنوز پرداختی صورت نگرفته. باید صبر کنیم تا محموله ابتدا به آنجا برسد، بعد رابط ما ترتیب باقی امور را می‌دهد.

سود حاصل از معامله نسبت به هزینه‌ها و وقت صرف شده برای LX طلایی، برایتان به صرفه خواهد بود؟

بخشی از جلو داشبورد این اتومبیل، خاتم‌کاری شده و هنوز به هنرمندی که این کار را انجام داد، بدهکار هستیم. اما بعد از پایان معامله و رسیدن پول، با او تسویه‌ حساب می‌کنیم و سود خودمان را هم برمی‌داریم.

غیر از این موارد، چه کارهای دیگری روی خودرو انجام داده اید؟

من همیشه پیش خودم فکر می‌کردم، خودرویی مانند سمند که نشانگر ملیت ما در صنعت است، باید دارای بخشی از نمادهای فرهنگی‌مان باشد. برای همین هم در تزئینات داخلی به ‌خاتم‌کاری پرداختیم و حتی تنها به این مورد بسنده نکردیم. مثلا در کف خودرو هم از فرش زیبایی استفاده کردیم.

کارهای شما فقط در تزئینات داخلی بوده؟

خیر. موتور خودرو را هم تقویت کردیم. پلت‌فرم سمند، همان پلت‌فرم پژو ۴۰۵ است. یعنی اتاق ۴ پژو برای همین موتور پژو ۴۰۷ و گیربکس‌اش را می‌توان روی خودرو سمند نصب کرد. ما همین کار را کردیم.

شما که گفتید از مسایل فنی خودرو، سر رشته ندارید. چطور پلت‌فرم را عوض کردید؟

خیلی اتفاقی بود. هنگامی که درگیر طلاپوش کردن بدنه خودرو بودیم، با یک توریست فرانسوی آشنا شدیم که برای گردش به اصفهان آمده بود. با او هم‌ کلام شدیم و او هم گفت یکی از مهندسان قسمت موتور کمپانی پژو است و می‌تواند به ما کمک کند تا کارهای بهتری انجام دهیم. البته پول زیادی هم به خاطر این کار از ما گرفت.

چرا با رسانه‌ها صحبت نکردید؟

از ابتدا چنین قراری نداشتیم. حضورمان در تهران، گذری بود. قصد شلوغ کردن قضیه را هم نداشتیم. مسوول تیم اسکورت هم مخالف بود.

فکر نمی‌کنید که جنجال رسانه‌ای برای چنین خودرویی، می‌توانست جالب باشد؟

نه! فقط امنیت محموله را به خطر می‌انداخت. ما کلی تلاش کردیم تا کسی متوجه چیزی نشود.

پس چطور در خیابان‌های تهران، آزادانه گشت زدید؟

ما این کار را نکردیم.

اما عکس‌هایی که ما در اختیار داریم، نشان می‌دهد در تهران چرخیده‌اید. این را هم تکذیب می‌کنید؟

ما فقط به خیابان عباس‌آباد رفتیم تا با چند نفر از نمایشگاه‌دارهای آنجا صحبت کنیم. خلاف که نکرد‌ایم!

ریسک بزرگی نبود؟

تیم حفاظت اطراف ما بودند و نگرانی زیادی نداشتیم.

فکر نمی‌کنید بهتر بود این اتومبیل را در موزه قرار دهید؟

مطمئن هستیم که کسی پولش را نمی‌داد و آن را نمی‌خرید. الان خیلی از اتومبیل‌های قدیمی هم در موزه خودرو، خاک می‌خورند.

در آینده، باز هم روی اتومبیل دیگری کار می‌کنید؟

اگر مشتری داشته باشیم، کار می‌کنیم. با توجه به این که سمند هم تجربه نخست‌مان بود و الان ایده‌های دیگری هم داریم. به این نتیجه هم رسیدم که اگر روزی ایران‌خودرو سمندLX طلایی رنگ تولید کند، مطمئن باشید که مشتری آن، خودم خواهم بود.