اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

"کار روزانه"

قایی از رفتن روزانه به سر کار خسته شده بود در حالی که خانمش هر روز در خانه بود. او می خواست زنش ببیند برای او در بیرون چه می گذرد. بنابراین دعا کرد: خدای عزیز: من هر روز سر کار می روم و 8 ساعت بیرونم در حالی که خانمم فقط در خانه می ماند من می خواهم او بداند برای من چه می گذرد؟ بنابراین لطفا اجازه بدین برای یک روز هم که شده ما جای همدیگه باشیم. خداوند با معرفت بی انتهایش آرزوی این مرد را برآورد کرد. صبح روز بعد مرد با اعتماد کامل همچون یک زن از خواب بیدار شد و برای همسرش صبحانه آماده کرد بچه هارو بیدار کرد و لباس های مدرسه شونو آماده کرد براشون صبحانه داد ناهارشان را تو کوله پشتی شون گذاشت و به مدرسه برد. خانه رو جارو کرد. برای گرفتن سپرده به بانک رفت. به بقالی رفت. جای خواب (کجاوه) گربه هارو تمیز کرد. سگ رو حمام داد و ساعت یک بعد از ظهر بود و او عجله داشت برای درست کردن رختخواب ها. به کار انداختن لباسشویی. جارو و گرد گیری. تی کشیدن آشپز خانه. رفتن به مدرسه برای آوردن بچه ها و سرو کله زدن با آن ها در راه منزل. آماده کردن شیر و خوردنی ها و گرفتن برنامه بچه ها برای کار خانه. اتو کشی و مرتب کردن میز غذا خوری نگاه کردن تلویزیون حین اتو کشی در ساعت 4:30 بعد از ظهر و... (از ذکر انجام بقیه کارها فاکتور گیری شد. (در ساعت 9:00 او از یک کار طاقت فرسای روزانه خسته شده بود او به رختخواب رفت. صبح روز بعد بلافاصله قبل از بیدار شدن از خواب گفت: خدایا: من چه فکری می کردم من سخت در اشتباه بودم برای غبطه خوردن به موندن روزانه زنم در منزل. لطفا و لطفا اجازه بده من به حالت اول خود برگردم. خداوند با معرفت لایتناهی خود جواب داد: بنده ام من احساس می کنم تو درست را یاد گرفتی و خوشحالم که می خواهی به شرایط خودت برگردی ولی تو فقط مجبوری نُه ماه صبر کنی زیرا تو حامله شده ای!

۱

۱

"چرچیل"

در مجلس عیش‌ حکومتى، وقتى چرچیل حسابى مست کرده بود؛ یکى ار حضار، که خبرنگار هم بود، از روى حس کنجکاوى حرفه ایش (فضولى براى سوژه تراشى) پیش او رفت که حالا دیگه حسابى پاتیل پاتیل شده بود و در حالى که چرچیل سرش رو پایین انداخته بود و در عالم مستى چیزهاى نامفهومى زیر لب زمزمه مى‌کرد و مى‌خندید؛ گفت: آقاى چرچیل! (چرچیل سرش را بلند نکرد). بلندتر تکرار کرد: آقـاى چرچیل (خبرى از توجه چرچیل نبود)
(در شرایطى که صداش توجه دور و برى‌ها رو جلب کرده بود، براى اینکه بیش تر ضایع نشه بلافاصله سرش رو بالا گرفت و ادامه داد...) شما مست هستید، شما خیلى مست هستید، شما بى اندازه مست هستید، شما به طور وحشتناکى مست هستید...!
چرچیل سرش رو بلند کرد در حالی که چشمهاش سرخ رنگ شده بودن و کشـــدار حرف مى‌زد، به چشم هاى خبرنگار خیره شد و گفت:
خانم... (براى حفظ شئونات بخوانید محترم!) شما زشت هستید، شما خیلى زشت هستید، شما بى اندازه زشت هستید، شما به طور وحشتناکى زشت هستید...! مستى من تا فردا صبح مى‌پره، مى‌خوام ببینم زشتى تو هم از بین مى ره؟!