دکتر شریعتی : در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند، و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد. . . کاش میشد لحظه ای ابله نبود ...! کاش میشد...! و چه کم بودند آنهایی که این کاش را حقیقت یافتند... و چه کم خواهند بود........ اگر باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت. اگر حق را نمی توان استقرار بخشید می توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند وزنده نگه داشت .........
چرا حسین(ع)
چرا امام حسین، این کار را بکند؟ چون زمینهى انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد. اگر این زمینه در زمان امام حسین پیش نمىآمد، مثلاً در زمان امام علىالنقى (علیهالسّلام) پیش مىآمد، همین کار را امام علىالنقى (علیهالسّلام) مىکرد؛ حادثهى عظیم و ذبح عظیم تاریخ اسلام، امام على النقى (علیهالصّلاةوالسّلام) مىشد. اگر در زمان امام حسن مجتبى یا در زمان امام صادق (علیهما السلام) هم پیش مىآمد، آن بزرگواران عمل مىکردند. در زمان قبل از امام حسین، پیش نیامد؛ بعد از امام حسین هم در تمام طول حضور ائمه تا دوران غیبت، پیش نیامد!
تکلیف حسین(ع) چه بود؟
... بهطور طبیعى انجام این واجب، به یکى از دو نتیجه مىرسد: یا نتیجهاش این است که به قدرت و حکومت مىرسد؛ اهلاً و سهلاً، امام حسین حاضر بود. اگر حضرت به قدرت هم مىرسید، قدرت را محکم مىگرفت و جامعه را مثل زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین اداره مىکرد. یک وقت هم انجام این واجب، به حکومت نمىرسد، به شهادت مىرسد. براى آن هم امام حسین حاضر بود.
اسلام بر قلب مقدس پیغمبر اکرم نازل شد؛ نماز را آورد، روزه، زکات، انفاقات، حج، احکام خانواده، ارتباطات شخصى، جهاد فىسبیلاللَّه، تشکیل حکومت، اقتصاد اسلامى، روابط حاکم و مردم، و وظایف مردم در مقابل حکومت را آورد. اسلام، همهى این مجموعه را بر بشریت عرضه کرد؛ همه را هم پیغمبر اکرم بیان کرد.
«ما من شىء یقربکم من الجنة و یباعدکم من النّار الّا و قد نهیتکم عند و امرتکم به»؛ پیغمبر اکرم (صلىاللَّه علیه و آله)، همهى آن چیزهایى را که مىتواند انسان و یک جامعهى انسانى را به سعادت برساند، بیان کرد؛ نه فقط بیان، بلکه آنها را عمل و پیاده کرد. خوب، در زمان پیغمبر، حکومت اسلامى و جامعهى اسلامى تشکیل شد، اقتصاد اسلامى، پیاده شد، جهاد اسلامى برپا و زکات اسلامى گرفته شد؛ یک کشور و یک نظام اسلامى شد. مهندس این نظام و راهبر این قطار در این خط، نبىاکرم و آن کسى است که به جاى او مىنشیند.
خط هم روشن و مشخص است. باید جامعهى اسلامى و فرد اسلامى از این خط، بر روى این خط و در این جهت و از این راه حرکت کند؛ که اگر چنین حرکتى هم انجام بگیرد، آن وقت انسانها به کمال مىرسند، انسانها صالح و فرشتهگون مىشوند، ظلم در میان مردم از بین مىرود، بدى فساد، اختلاف، فقر و جهل از بین مىروند، بشر به خوشبختى کامل مىرسد و بندهى کامل خدا مىشود.
اسلام این نظام را به وسیلهى نبىاکرم آورد و در جامعهى آن روز بشر پیاده کرد. در کجا؟ در گوشهیى که اسمش مدینه بود و بعد هم به مکه و چند شهر دیگر توسعه داد.
سؤالى در اینجا باقى مىماند و آن اینکه اگر این قطارى را که پیغمبر اکرم برروى این خط، به راه انداخته است، دستى، یا حادثهیى آمد و این قطار را از خط خارج کرد، تکلیف چیست؟ اگر جامعهى اسلامى منحرف شد، اگر این انحراف به جایى رسید که خوف انحراف کل اسلام و معارف اسلام بود، تکلیف چیست؟
دو جور انحراف داریم؛ یک وقت مردم فاسد مىشوند - خیلى وقتها چنین چیزى پیش مىآید - اما احکام اسلامى از بین نمىرود؛ لیکن یک وقت مردم که فاسد مىشوند، حکومتها هم فاسد مىشوند، علما و گویندگان دین هم فاسد مىشوند! از آدمهاى فاسد، اصلاً دین صحیح صادر نمىشود؛ قرآن و حقایق را تحریف مىکنند، خوبها را بد، بدها را خوب، منکر را معروف و معروف را منکر مىکنند! خطى را که اسلام - مثلاً - به این سمت کشیده است، صدوهشتاد درجه به سمت دیگر عوض مىکنند! اگر جامعه و نظام اسلامى به چنین چیزى دچار شد، تکلیف چیست؟
اگر جامعه، منحرف شد، باید کارى کرد؛ خدا حکمى در اینجا دارد. در جوامعى که انحراف به حدّى پیش مىآید که خطر انحراف اصل اسلام است، خدا تکلیفى دارد؛ خدا انسان را در هیچ قضیهیى بىتکلیف نمىگذارد.
پیغمبر، این تکلیف را فرموده است - قرآن و حدیث گفتهاند - اما پیغمبر که نمىتواند به این تکلیف عمل کند.
چرا نمىتواند؟ چون این تکلیف را آن وقتى مىشود عمل کرد که جامعه، منحرف شده باشد. جامعه در زمان پیغمبر و زمان امیرالمؤمنین که جامعه، به آن شکل منحرف نشده است؛ در زمان امام حسن که معاویه در رأس حکومت است، اگرچه خیلى از نشانههاى آن انحراف، پدید آمده است، اما هنوز به آن حدى نرسیده است که خوف تبدیل کلى اسلام وجود داشته باشد.
شاید بشود گفت در برههیى از زمان، چنین وضعیتى هم پیش آمد؛ اما در آن وقت، فرصتى نبود که این کار انجام بگیرد - موقعیت مناسبى نبود - این حکمى را که جزو مجموعهى احکام اسلامى است، اهمیتش از خود حکومت، کمتر نیست؛ چون حکومت، یعنى ادارهى جامعه. اگر جامعه به تدریج از خط، خارج و خراب و فاسد شد و حکم خدا تبدیل شد، اگر ما آن حکم تغییر وضع و تجدید حیات - یا به تعبیر امروزِ انقلاب، اگر آن حکم انقلاب - را نداشته باشیم، این حکومت به چه دردى مىخورد؟
پس اهمیت آن حکمى که مربوط به برگرداندن جامعهى منحرف به خط اصلى است، از اهمیت خود حکم حکومت، کمتر نیست. شاید بشود گفت که اهمیتش از جهاد با کفار، بیشتر است. شاید بشود گفت اهمیتش از امر به معروف و نهى از منکر معمولى در یک جامعهى اسلامى، بیشتر است. حتّى شاید بشود گفت اهمیت این حکم، از عبادات بزرگ الهى و از حج، بیشتر است.
چرا؟ براى خاطر اینکه در حقیقت این حکم، تضمین کنندهى زنده شدن اسلام است؛ بعد از آن که مشرف به مردن است، یا مرده و از بین رفته است.
خوب، چهکسى باید این حکم را انجام بدهد؟ چه کسى باید این تکلیف را به جا بیاورد؟
یکى از جانشینان پیغمبر، وقتى در زمانى واقع بشود که آن انحراف، به وجود آمده است؛ البته به شرط اینکه موقعیت مناسب باشد. چون خداى متعال، به چیزى که فایده ندارد، تکلیف نکرده است. اگر موقعیت مناسب نباشد، هرکارى بکنند، فایدهیى ندارد؛ اثر نمىبخشد. باید موقعیت مناسب باشد.
البته موقعیت مناسب بودن هم معناى دیگرى دارد؛ نه اینکه بگوییم چون خطر دارد، پس موقعیت مناسب نیست؛ مراد این نیست. باید موقعیت مناسب باشد؛ یعنى انسان بداند این کار را که کرد، نتیجهیى بر آن مترتب مىشود؛ یعنى ابلاغ پیام به مردم خواهد شد، مردم خواهند فهمید و در اشتباه نخواهند ماند. این، آن تکلیفى است که باید یک نفر انجام مىداد.
حالا در زمان امام حسین(علیهالسّلام)، هم آن انحراف به وجود آمده، هم آن فرصت پیدا شده است. پس امام حسین باید قیام کند؛ انحراف پیدا شده است.