اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

ملاقات

یک متفکر عرب ، رفت تا با یک استاد صوفی ایرانی ملاقات کند . تمام شب کنار هم ماندند و درباره ی دین صحبت کردند ، و همین که اولین پرتوهای روز تابید ، متفکر عرب گفت :

چه شب مبارکی بود امشب ! نشستیم و درباره ی مسائل مهم صحبت کردیم ؛ بسیار بهتر از این بود که شب را تنها و با کتاب هایم می گذراندم.

استاد صوفی گفت : چه شب وحشتناکی بود . وقت مان تلف شد .

مرد عرب با تعجب پرسید : چرا ؟

صوفی پاسخ داد : تمام وقت ، شما می خواستید چیزی بگویید که مرا خوشحال کند ، و من می خواستم جواب هایی بدهم که شما را راضی کند. به جای این که به تفاوت هایمان بپردازیم و بفهمیم که تنها در این صورت می توانیم تکامل پیدا کنیم ، سعی کردیم همدیگر را خوشحال کنیم . ترجیح می دادم این وقت را به دعا بگذرانم . این گونه شخص مناسبی را راضی می کردم : خدا را .

حقیقتی کوچک

ماهاتما گاندی، پس از استقلال هند، سفری به انگلستان داشت. همراه چند نفر از خیابان های لندن می گذشت که ناگهان توجهش به ویترین یک جواهر فروشی معروف جلب شد.

گاندی همان جا ماند و به سنگ های قیمتی و جواهرات خوش تراش خیره شد. صاحب جواهر فروشی بی درنگ او را شناخت و به خیابان رفت و به او سلام کرد: باعث افتخار است که ماهاتما این جایند و کار ما را تماشا می کنند. ما اجناس بسیار گران بها و زیبا و هنرمندانه ای داریم و مایلیم هدیه ای به شما بدهیم.

گاندی پاسخ داد: بله، دارم با شگفتی بسیار، تحسین می کنم. و بیش تر، از خودم تعجب می کنم، چون می بینم که می توانم هدیه ای گران بها بگیرم، اما می توانم هیچ چیز نگیرم، و بدون جواهرات هم به من احترام بگذارند