اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

اهورای من

زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست.امتحان ریشه هاست؛ ریشه هم هرگز اسیر باد نیست

باید بیشتر تلاش کرد

 

 

گفتند : شکست یعنی تو یک انسان در هم شکسته ای .

 

گفت : نه شکست یعنی من هنوز موفق نشده ام .

 

 

 

گفتند : شکست یعنی تو هیچ کاری نکرده ای .

 

گفت : نه شکست یعنی من هنوز چیزی را که باید ، یاد نگرفته ام .

 

 

 

گفتند : شکست یعنی تویک آدم احمق بوده ای .

 

گفت : نه شکست یعنی من به اندازه کافی جرات و جسارت داشته ام .

 

 

 

گفتند : شکست یعنی تو دیگر به آن نمی رسی .

 

گفت : نه شکست یعنی من باید از راهی دیگر به سوی هدفم حرکت کنم .

 

 

 

گفتند : شکست یعنی توحقیر و نادان هستی .

 

گفت : شکست یعنی من هنوز کامل نیستم .

 

 

 

گفتند : شکست یعنی تو زندگیت را تلف کرده ای .

 

گفت : نه شکست یعنی من بها نه ای برای شروع کردن دارم .

 

 

 

گفتند : شکست یعنی تو دیگر باید تسلیم شوی .

 

گفت : نه شکست یعنی من باید بیشتر تلاش کنم .

 

 

 

بلند نظر باشیم  و هدفهای بزرگ تعیین کنیم.                   میکل آنژ

آرزوهای ویکتور هوگو

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
****

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بی‌تردید مورد اعتمادت باشد.

****
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
****
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه‌دارد
****
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند
چون این کارِ ساده‌ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند
و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی.
****
و امیدوام اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
****
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده‌ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
****
امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
****
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است»
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
****
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس‌فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

دوست داشتن از عشق برتر است.

دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرتِ روشن و زلال.

 

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سرزند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.

 

عشق در غالب دلها، در شکلها و رنگهای تقریبا مشابهی، متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است ،اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خود دارد و از روح رنگ می گیرد وچون روح ها، بر خلاف غریزه ها، هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژۀ خویش دارند، میتوان گفت که به شمار هر روحی، دوست داشتنی هست.

 

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند و بر آشیانۀ بلندش روز و روزگار را دستی نیست.

 

عشق در هر رنگی و هر سطحی، با زیبائی محسوس، در نهان یا آشکار، رابطه دارد. چنانچه شوپنهاور میگوید: شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزائید، آنگاه تأثیر مستقیم آن را بر روی احساستان مطالعه کنید.

 

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد. و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و ”دیدار و پرهیز ” زنده و نیرومند می ماند.  اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست. دنیایش دنیای دیگری است.

 

عشق جوششی یکجانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیبست؟ یک ”خودجوشی ذاتی” است، و از این رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یکجابه می ماند و گاه، میان دو بیگانۀ ناهمانند، عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنائی آن، چهرۀ همدیگر را می توانند دید و در اینجا است که گاه، پس از جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهرۀ همدیگر می نگرند، احساس می کنند که همدیگر را نمی شناسند و بیگانگی و نا آشنائی پس از عشق ـ که درد کوچکی نیست ـ فراوان است.

 

اما دوست داشتن در روشنائی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و از این رو است که همواره پس از آشنائی پدید می آید، ودر حقیقت، در آغاز، دو روح خطوط آشنیائی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند، و پس از” آشنا شدن” است که ”خودمانی” می شوند.

 

دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رودربایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت به قدری ظریف و فرار است که به سادگی از زیر دست احساس و فهم می گریزد ـ  و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می شود و از این منزل است که ناگهان خود به خود دو همسفر به چشم می بینند که به پهندشت بی کرانۀ مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است.

 

عشق زیبائی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشن زیبائی های دلخواه را در ”دوست” می بیند و می یابد.

 

عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن  در دریا شنا کردن.

 

عشق معشوق را مجهول وگمنام می خواهد تا در انحصار او بماند، زیرا عشق جلوه ای از خود خواهی و روح تاجرانه و جانورانۀ آدمی است، و چون خود به بدی خود آگاه است، آن را در دیگری که می بیند، از او بیزار می شود و کینه بر می گیرد. اما دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز می خواهد و می خواهد که همۀ دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشد که دوست داشتن جلوه ای از روح خدائی و فطرت اهورائی آدمی است و چون خود به قداست ماورائی خود بینااست، آن را در دیگری که می بیند، دیگری را نیز دوست می دارد و با خود آشنا و خویشاوند می یابد.

 

در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که « هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند».

 

عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن.

 

عشق نیرویی است در عاشق که او را به معشوق می کشاند و دوست داشتن جاذبه ای است در دوست که او را به دوست می برد.

 

عشق، تملک معشوق است، و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست.